۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

هر چه خلاف‌آمد عادت بود، قافله‌سالار سعادت بود / حامد

داشتم مخزن‌الاسرار می‌خواندم، و این چهارمین باری است که می‌نویسم و نمی‌دانم که آیا به اشتراک می‌گذارم یا نه !
شعر چون به وصف اين حالت رسيد :
جسم‌ات را پاک‌تر از جان کنی / چون که چهل روز به زندان کنی؛
«هم قلم بشکست و هم کاغذ دريد» !

آری دوره‌ای است که حرف نظامی بسیار فهمیدنی است چون که می‌نالد :
مرد به زندان شرف آرد به دست / یوسف ازین روی به زندان نشست

با آرزوی آزادی‌ات ای عزیز، و برای دل‌گرمی عزیزان و دوستان
از خمسه‌ی نظامی، مخزن‌الاسرار، این چند بیت را اینجا می‌آورم.

دل که نه در پرده وداع‌اش مکن / هر چه نه در پرده سماع‌اش مکن
شعبده‌بازی که در این پرده هست / بر سرت این پرده به بازی نبست
دست جز این پرده به جائی مزن / خارج از این پرده نوائی مزن
بشنو از این پرده و بیدار شو / خلوتی پرده‌ی اسرار شو
جسم‌ات را پاک‌تر از جان کنی / چون که چهل روز به زندان کنی
مرد به زندان شرف آرد به دست / یوسف ازین روی به زندان نشست
قدر دل و پایه جان یافتن / جز به ریاضت نتوان یافتن
سیم طبایع به ریاضت سپار / زر طبیعت به ریاضت برآر
تا ز ریاضت به مقامی رسی / که‌ات به کسی درکشد این ناکسی
توسنی طبع چو رام‌ات شود / سکه‌ی اخلاص به نام‌ات شود
عقل و طبیعت که تو را یار شد / قصه‌ی آهنگر و عطار شد
کاین ز تب‌اش آینه‌روی‌ات کند / وان ز نفس غالیه‌بوی‌ات کند
در بنه طبع نجات اندکی است / در قفس مرغ حیات اندکی است
هر چه خلاف‌آمد ِعادت بود / قافله‌سالار سعادت بود
سر ز هوا تافتن از سروری است / ترک هوا قوت پیغمبری است
گر نفسی نفس به فرمان توست / کفش بیاور که بهشت آن ِ توست

به امید دیدار
حامد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر