نود و چند روزی هست که از شنیدن خبر دست گیری عبد رفته واعتراف میکنم در نبودنش بیشتر شناختمش تا وقتی که بود.همین چند روز پیش بود که میلادش را در غیابش جشن گرفتیم و به قول یکی از دوستان هم چه تلخ بود ،هم چه شیرین.
به کتابخانه اش که سر میزنی قفسه ای مختص کتب حق و حقوق است و قفسه ای برای ادبیات و شعر و رمان. ردیفهایی از کتابهای تاریخ و ردیفهایی از سیاست و ردیفهایی از اجتماع.بیشتر که بگردی از موسیقی و دین هم میبینی! وقتی میدانم عبد کتابی نمیگیرد مگر بخواند ،احساسم ترکیبی است از حسادت و افتخار. حسادات از این باب که وی را مسکری نبوده که ننوشیده و من تنها به اقتضای رشته و علاقه ام تنها از سیاست خوانده ام و نوشیده ام .عجیب است این عطش سیری ناپذیر واین علاقه رام نا شدنی اش. در دبیرستان هم که بود فقط میخواند.طلای المپیادش افتخار دوره ما بود. و من از این جهت افتخار میکنم که با کسی دوستم که میدانم روزی ایران را از قبل دانش و فضل او، و مانند او آباد و شاد خواهم دید.
زمانه ،زمانه او نیست.زمانه ما هم نیست. آنچنان که بزرگان این ملک را هم زمانه، یار نبود. به قول خواجه: جهان به مردم نادان دهد عنان مراد.... تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس.
روزنه امیدمان صبر است و دعایی که از دل دردمند مادران و پدرانمان برمیخیزد. به پدر عبد که نگاه میکنم،شرمنده میشوم از غرورش، وقتی که میدانم برای رهانیدن فرزندش،همدم نامردمان شده و گریه ام میگیرد وقتی رنجنامه مادر دردمند و فراغ جگرگوشه کشیده اش را میخوانم. عجیب است که بعضی، از آه ستم دیدگان نمیترسند. متعجب میشوم از این همه سنگدلی.جوان بیست وچند ساله کجا و انفرادی صد روزه کجا!ای کاش فقط عبد بود که مبتلا به این نارواییها بود. به خبرها که نگاه میکنی پُرند از فریادهای دادخواهی بستگان به زندان رفته گان. مجید توکلی هم یکی دیگر است و دیگرانی که بر دیگران اضافه میشوند و تا بیکران میروند...
لیک این نیز بگذرد، این ملالتها را میکشیم تا جامعه ای متعادل بسازیم و به یقین سختی ها خواهند رفت و خوشی ها خواهند رسید بهار خواهد آمد و روسیاهی به زغال خواهد ماند، یوسف از زندان به در خواهد شد و بر مسند خواهد نشست.لیک او با آنان، چنان نکند که ایشان کردند.
سید محمد رضا بنی طبا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر