نوشته ای از فاطمه شمس در صد روزگی بازداشت عبدالله یوسف زادگان
آقای حداد عادل سلام
اگر راقم این سطور بیمحابا آنچه که در این صد روز بر ذهن و ضمیرش گذشته است را برای شما مینویسد به دلیل خستگی و عصبانیت ناشی از بلاتکلیفی و بیعدالتی محضی است که بر یکی از عزیزترین دوستاناش رفته است. این روزها کلمات تنها ابزار اعمال قدرت ما محرومانند و زجردیدهگانند. در یکی از همان مدارس فرهنگ خودتان معلم ادبیات آزادهای بود که به ما یاد داد با کلمات روراست باشیم. لذا بیپرده شرح آنچه رفته است را به شما مینویسم: آقای حداد! لطفن خوب به تصویر بالا نگاه کنید. این عکس در تابستان سال هزار و سیصد و هشتاد گرفته شده است. نفر کنار دستیتان را حتمن میشناسید. آقای حاجی وزیر وقت آموزش و پرورش. نفر سوم را هم اگر خوب به چهرهاش نگاه کنید قاعدتن باید بشناسید. نام او عبدالله یوسف زادگان است. از فارغالتحصیلان ممتاز مدرسه خودتان که اسماش را روزی "فرهنگ" گذاشته بودید. مدال طلای دور گردناش را هم خوب ببینید. عبدالله یوسفزادگان، فارغالتحصیل مدرسه فرهنگ، برنده مدال طلای المپیاد ادبی سال ۸۰. آقای حداد! میدانید امشب که دارم اینها را خطاب به شما مینویسم عبدالله کجاست؟ او صد روز است که در سلول های انفرادی تهران و مشهد زندانی است. میدانید جرم او چیست؟ "اقدام علیه امنیت ملی" از طریق "اندیشیدن و فکر نوشتن و نوشتن و نقد کردن" آن هم نه به عنوان یک فعال سیاسی که به عنوان یک دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق که هیچگاه کار تشکیلاتی سیاسی برایش جذاب نبوده است و همواره از آن کناره گرفته است. برنده مدال طلای المپیاد مملکت را سه ماه است که گرفتهاند و او را بین مشهد و تهران و از یک سلول انفرادی به سلول انفرادی دیگر پاسکاری میکنند. خانواده مظلوماش را هم ماههاست که بین تهران و مشهد سرگردان نگه داشتهاند و مدام وعده دروغ به آنها میدهند. تاکنون بیش از بیست بار گفتهاند آزادش میکنیم و نکرده اند. آقای حداد! بعید میدانم روزی که او مدال طلایش را از دست رئیس مدارس "فرهنگ" کشور گرفت و در کنارش عکس یادگاری انداخت حتی به ذهناش هم خطور کرده باشد که نه سال بعد به جرمی ناکرده بیش از صد روز از عمرش را در سلولهای انفرادی حکومتی که شما یکی از مدافعان سرسختاش هستید و آمران آن را عادل میدانید بگذراند و توسط بازجویان بیسواد و بینزاکت و متوهم بارها و بارها بازجویی شود و برای اعترافات دروغ تحت فشار قرار گیرد. من یکی مدتهاست که در فرهنگهای لغت دنبال معنای جدیدی برای "عدالت" و "عادل" میگردم. راستی شما در فرهنگستانتان از خرداد سال پیش تاکنون معنای جدیدی برای این کلمه "ابداع" نکردهاید؟ رئیس محترم مدارس فرهنگ کشور تا جایی که گفتهاند و شما هم تایید کردهاید، ظاهرن مدرسه فرهنگ را زمانی راه انداخته بودید تا در آن زبان و ادبیات و فرهنگ فارسی را به دانشآموزان ممتاز و نخبه یاد بدهید و به اصطلاح سطح علوم انسانی کشور را ارتقا ببخشید. اگر به واقع اینچنین بود که میگفتیم: کثرالله امثالکم! اما خود خوب میدانید در عمل تا چه اندازه این آرزوی شما به منجلاب سیاست و پارتیبازیها و رانتخواریهای سیاسی آلوده شده است. قبلن محض یادآوری برایتان نوشته بودم که چگونه همسرم محمدرضا جلاییپور که اتفاقن دوباره این روزها بعد از یک سال گرفتار سلولهای انفرادی شده است را به مدرسه فرهنگتان راه ندادید و سالها بعد برای جبران آن اشتباه در کانون توحید لندن به صورت او لبخند زدید. امروز اما دوباره محض یادآوری برایتان مینویسم که عبدالله یوسفزادگان دانشآموز ممتاز مدرسه فرهنگ خودتان بوده است. او را -سهوا یا عمدا- اما به هر حال به مدرسهتان راه داده بودید و سوابقاش را که مرور کنید خواهید دید که همواره یکی از دانشآموزان نخبه شما در آن سالها بوده است. این عکس هم موید همین ادعاست. از دست خود شما مدالش را گرفته است. حالا چه؟ هر دوی اینهایی که نام بردم در زندان انفرادیاند. یکی در تهران، دیگری در مشهد. آیا هنوز با این ظلم آشکاری که به عبدالله و امثال عبدالله میرود سکوت و مصلحت اندیشی را جایز میدانید؟
آقای حداد عادل من اگر جای شما بودم یک بعدازظهرم را خالی میکردم و سری به این وبلاگ میزدم تا کمی بیشتر با یکی از دانشآموزان سابق خودم آشنا شوم. هر کس رفاقتی هر چند اندک با او داشته اعتراف میکند که دوستی با عبدالله سواد و شعورش را زیاد کرده است. شما که بحمدلله دنیادیدهاید و بارها به کشورهایی که خود شما در کتابهای درسی دوران دبیرستان آنها را مسوول اشاعه "فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی" میدانستید، سفر کردهاید. مثلن همین انگلیس. آیا همین کشورهای به زعم شما "مهاجم فرهنگی" با جوان نخبه بیست و پنج سالهشان چنین میکنند که همکاران شما در سپاه و اطلاعات و قوه قضائیه با آن همکاری چشمگیر و صمیمانهای که دارند؟ مثال دیگری برایتان میزنم: همین سیستم آموزشی انگلیس وقتی محمدرضا دوازده سالش بود و بعد از اتمام تحصیل پدرش میخواست به ایران برگردد، صرفن به خاطر موفقیتهای تحصیلیای که کسب کرده بود، پیشنهاد بورس مادامالعمر تحصیلی به او داد.معلمانش به پدر او اصرار کردند که محمدرضا را راضی کند که همانجا درساش را ادامه بدهد. پدرش او را در ماندن و برگشتن مخیر گذاشت. ولی او گفت دوست دارد به کشور خودش برگردد و همانجا درس بخواند و کنکور بدهد و دانشگاه برود. همین کار را هم کرد. اما وقتی برگشت درهای مدرسه شما را به رویش بستند و راهش ندادند. الان هم که یک سال است عوض اینکه درساش را بخواند، یا در سلولهای انفرادی جابه جا میشود و یا در راهروهای دادگاه شما آن هم در حالی که از تمامی اتهامات در دادگاه تبرئه شده است و حکم منع تعقیب برایش صادر کردهاند. خودتان رفتار این دو سیستم آموزشی را با هم مقایسه و قضاوت کنید. کدام یک نخبهکشتر است؟
رئیس محترم فرهنگستان زبان و ادب فارسی: عبدالله یوسفزادگان طلای المپیاد زبان و ادب فارسی را دارد. اما این فقط بخش کوچکی از استعداد و هوش خارقالعاده ادبی او را نشان میدهد. اگر وقت کردید دستنوشتههای او را بخوانید. سری به کتابخانه بینظیرش در خانه کوچک پدریاش در ستارخان بزنید و نگاهی به کتابها و دستنوشتههایش بیندازید. متن بیهقیوار و هوشمندانه او را کمتر کسی است که بخواند و لب به تحسین نگشاید. احاطه تحسین برانگیز او بر متون ادبی کلاسیک و رمان و مهارت او در کتابشناسی و مرجعشناسی زبانزد رفقای اوست. معادل حبس چنین کسی در سلولهای نمور انفرادی را چه میشود گذاشت؟ این را هم در دستور کار فرهنگستان قرار دهید شاید کلمه جدیدی کشف کردید چون من جز "بلاهت" معادل دیگری برای این کار نیافتم. آقای حداد عادل روزنامه کیهان که حسین صفار هرندی سالها پای ثابت آن بود از بارزترین نشانههای قهقرای فرهنگی و فکری این کشور است. عبدالله یوسفزادگان و محمدسجاد صفار هرندی، فرزند آقای صفار هم اتفاقن هر دو از دانشآموزان مدرسه شما بودند. امروز عبدالله یوسفزادگان به جرمی ناکرده ۱۰۰ روز است که در سلولهای انفرادی حبس است و همکلاسیاش سجاد صفار هرندی در امنیت و آزادی کامل به نفع دولت فعلی و در توجیه قانونشکنیها و خشونتهای یکسالهی اخیر قلم میزند. این است آن چیزی که شما سالها در مدارس فرهنگ به دنبال بازتولیدش بودید؟ حبس نخبگان و به قدرت رسیدن میانمایهگان؟ اگر چنین است که چه بسا بهتر باشد به جای واژه نامانوس و بیگانه "فرهنگ" برای چنان مدرسهای از واژه قریب و مانوس "نیرنگ" استفاده کنید. چراکه آنچه امروز شاهد آنیم حبس فرهنگسازان و به مسند نشستن نیرنگبازان است. راستی رنجنامه مادر عبدالله یوسفزادگانرا خواندهاید؟ اگر نخواندهاید حتمن بخوانید تا کمی بیشتر متوجه شوید عبدالله در چه خانوادهای و با چه طرز فکری بزرگ شده است. آقای حداد عادل کمتر از یک سال پیش برایتان نوشته بودم که ظاهرن راه مدرسه فرهنگ شما از سلولهای انفرادی اوین میگذرد. فکرش را هم نمیکردم که یک سال بعد علاوه بر محمدرضا، عبدالله هم به مصداق این حرف تبدیل شده باشد و راه مدرسه فرهنگ علاوه بر سلولهای انفرادی اوین از سلولهای انفرادی زندانهای مشهد هم بگذرد! البته مشهد هم مدرسه فرهنگ دارد! راقم این سطور فارغالتحصیل همان مدرسه است و شبیه دو نامبرده المپیادی! و محض اطلاع شما یک سال گذشته را در تبعیدی ناخواسته و به دور از همسر گذرانده و اخیرن توسط بازجویان جمهوری اسلامی به ابزار حبس و شکنجه همسر دربندش تبدیل شده است. خواهر بیست و یک سالهام زهرا هم از فارغالتحصیلان همین مدرسه است که کمتر از دو ماه قبل بیست و پنج روز در انفرادی حبساش کردند. آقای حداد یک سال از جنایت مخوف کهریزک گذشته است. جایی که یک مشت آدمکش متجاوز که بویی از فرهنگ و شعور و آدمیت نبرده بودند جمعی از جوانان بیگناه وطن را به وحشیانهترین شکل کشتند و به جای عاملان آن جنایت مخوف نخبگان فرهنگی این مملکت مثل احمد زیدآبادی، رتبه یک کنکور فوق لیسانس مملکت را روی صندلیهای دادگاه علنی نشاندند. وقتی امثال او را می بینم که برای دغدغهای انسانی به غیرانسانیترین وجه مجازات میشوند، فکر میکنم کهریزک مدام در حال تولد دوباره است. کهریزکی که در آن شعبان بیمخها، شب و روز به فکر و شعور و اندیشه و شخصیت تو توهین میکنند و اسم خودشان را هم کارشناس و دکتر میگذارند. این کهریزک از آن کهریزک اول هزاربار مخوفتر است!
آقای حداد عادل اینها را برای شما نوشتم اولن به این دلیل که فکر کردم شاید از وضعیت اسفبار عبدالله یوسفزادگان مطلع نشده باشید و ثانین چون فکر میکردم لازم است رئیس مدارس فرهنگ کشور بداند که سرنوشت فارغالتحصیلان مدرسهاش بعد از یک دهه به کجا کشیده شده است: حبس، انفرادی، تبعید. آقای حداد عادل: بی تعارف خدمتتان مینویسم که دو راه چاره بیشتر وجود ندارد: یا اینکه شما به عنوان کسی که رئیس مدارس فرهنگ و فرهنگستان زبان و ادب فارسی است باید این قهقرای فکری و فرهنگی را جدی بگیرید و تا نخبگان فرهنگی مملکت در سلولهای انفرادی از افسردگی از بین نرفتهاند فکری به حال اینها بکنید. لازمه این کار هم این است که ابتدا از خودتان شروع کنید و میان فرهنگدوستی و بازیهای سیاسی پشت پرده برای ماندن در مسند قدرت یکی را انتخاب کنید. یا هم اینکه از این به بعد در هنگام ثبتنام نخبگان فرهنگی آینده کشور در مدارستان همان روشی را پیاده کنید که در قبال افرادی مثل محمدرضا پیاده کردید. نخبگانی چون عبدالله را از همان ابتدا اخراج کنید و به صفارهای هرندی اکتفا کنید تا لااقل به لحاظ اخلاقی در قبال سرنوشت آنان مسوولیتان دوچندان نباشد و چند سال بعد یکی از فارغالتحصیلان همان مدرسه به ناچار و احیانن به اشتباه گریبان شما را از شدت بلاتکلیفی و نگرانی نگیرد. آقای حداد! فکری به حال سرنوشت عبداللهها بکنید! جان و روح آنها در خطر است.
با احترام فاطمه شمس- یکی از فارغالتحصیلان مدرسه فرهنگ مشهد
پ.ن. همچنان نمیدانیم محمدرضا در کدام زندان است؟ حتی روز عید هم اجازه ندادند که او با خانه تماس بگیرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر