۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

طوطی‌های سبز / یادداشت یکی از دوستان عبدالله

من آشنایی زیادی با یوسف‌زادگان نداشتم، در واقع وقتی که دستگیر شد، متوجه شدم که صاحب مدال طلای ادبیات بوده. چند باری به دعوت یکی از دوستان به عنوان عضو افتخاری، در جلسه خیریه تازه تاسیس ما شرکت کرد. توی یکی از همین ملاقات‌ها بود که یک کتاب از کیفش درآورد و به من داد : «طوطی‌های سبز». آن موقع فکر کردم شاید چون تنها عضو علوم انسانی خوانده گروه هستم، کتاب به من امانت می‌دهد، یا چون خیلی جوش می‌زنم، چه می‌دانستم این رسم و سنت دیرینه‌ی اوست... کتاب را ابتدا تورقی کردم، گشودن آن همان و جاری‌شدن رود اشک همان ! کتاب شرح خاطرات نویسنده‌ی آن، «جینو استرادا»، یک جراح ایتالیایی است که برای سازمان ملل و در جاهایی مثل افغانستان، کردستان عراق، بوسنی، روآندا، غزه و غیره کار کرده است. گمان کنم خواندن «طوطی‌های سبز» 17 شب طول کشید. تقریبا هر شب با گریه به بستر می‌رفتم... یوسف‌زادگان کتاب را با دقت عجیبی خوانده بود، جا به جا ویرایش کرده بود و حتی عناوین فصولی را که به نظرش نامناسب آمده بود، اصلاح کرده بود...

نمی‌دانم چرا حس می‌کنم میان خاطرات استرادا و دربند بودن دوستانم ارتباطی است، نمی‌دانم چرا حس می‌کنم همه از یک منطق آب می‌خورند... استرادا در یکی از تلخ‌ترین خاطراتش از «طوطی‌های سبز» حرف زده بود. «طوطی‌های سبز»، نام مین‌های ویژه‌ای است که به همت دولت ایتالیا، اختصاصا برای به دام انداختن کودکان طراحی شده‌اند و به طور وسیعی در افغانستان و کردستان عراق پخش شده ‌ند. مهندس طراح، برای مین‌ها باله‌های مخصوصی طراحی کرده که وقتی از هواپیما رها می‌شوند در هوا چرخ می‌خورند و با لطف دلپذیری به زمین می‌نشینند. کودک از شکل عجیب این شیء سبز رنگ که تفاوت زیادی با دیگر انواع مین دارد به وجد آمده و با آن بازی می‌کند. سلاح مهلک، طوری طراحی شده که پس از آنکه مدتی توی دست ماند، پس از «به اندازه‌ی کافی دستمالی شدن» توی دست کودک منفجر می‌شود. استرادا نوشته بود که حال و روز مهندسی را که در اطاق خویش ابعاد «مینی برای منفجر شدن در دستان کودک پس از بازی» را تنظیم می‌کند، نمی‌فهمد. باری من در میانه‌ی هجوم گریه و درد به یوسف‌زادگان پیام دادم که « کتاب‌گرفتن از شما از اول اشتباه بود...» و کمی بعدتر پیام دادم که «نه، نمی‌بایست شما را به سبب شناساندن کراهت دنیا سرزنش می‌کردم، تقصیر شما چیست که جهان این‌همه زشت است؟ ببخشید...»

«طوطی‌های سبز» که عبدالله یوسف‌زادگان این‌همه از «کم خوانده شدنش» در جامعه‌ی فرهنگی ایران شکایت داشت، به واقع زندگی مرا تکان داد. شاید دو سالی می شد که به سبب دردهای روحی شخصی، دست از مطالعه کشیده بودم. «طوطی‌های سبز» مرا با کتاب، و البته با زندگی دوباره پیوند زد. فرصت نشد از یوسف‌زادگان به اندازه کافی تشکر کنم...

جینو استرادا در خاطراتش نوشته که زمانی در بوسنی، در بیمارستان در شهری که تقریبا از سکنه خالی شده بود، مشغول رسیدگی به زخمیان بوده که یکی از همکارانش چیز عجیبی به وی نشان می‌دهد. در فاصله‌ی چند صد متری بیمارستان، با دوربین کودکی پنج - شش ساله را می‌بینند که بی‌توجه به جنگ، جامانده از فرار سراسیمه، لای برف‌ها به بازی مشغول است. سر می‌خورد و «قیهه» می‌کشد. کودک در مقابل چشم‌های ناباور استرادا و دیگران ظرف چند دقیقه هدف تک‌تیراندازی قرار می‌گیرد و مغز و خونش با هم به روی برف ها می‌ریزد...

بعدها پس از دستگیری تک‌تیرانداز، خبرنگاری از وی سوال می‌کند، چه چیزی باعث شلیک گلوله به مغز کودکی شش ساله است؟ پاسخ این است : کودک روزی بیست ساله خواهد شد، و در جبهه‌ی مقابل تفنگ به دست می‌گیرد... باری، حتما با همین منطق است که امثال یوسف‌زادگان امروز خاک انفرادی می‌خورند، با این منطق که دانشجوی نخبه‌ی امروز، فردا نویسنده‌ای خواهد شد، قلم به دست خواهد گرفت و چیزهایی خواهد نوشت که لاجرم «منطق به بند کشیدن اندیشه» را زیر سوال خواهد برد...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر