۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

اطلاعی از محل بازداشت و وضعیت عبدالله در دست نیست

سه روز از انتقال عبدالله یوسف‌زادگان به تهران گذشته است و هنوز اطلاعی از محل دقیق بازداشت و وضعیت او در دست نیست. خانواده‌ی عبدالله طی روزهای گذشته به زندان اوین مراجعه کرده‌اند اما مسئولین امر از ارائه‌ی هرگونه توضیحی خودداری کرده‌اند.

گفتنی است کارشناسان پرونده‌ی یوسف‌زادگان در اداره‌ی اطلاعات مشهد، پیش از انتقال او به تهران، از پایان مراحل بازجویی‌ خبر داده بودند.


۱ نظر:

  1. اوین است دیگر.
    وقتی وارد می شوی تازه می فهمی آن همه که درکه می رفتی و کنار رودخانه را می گرفتی و بالا می رفتی و پایین می آمدی، آخر سر این رودخانه ی درکه وقتی می رسید به پایین، بالاخره کجا می رود!
    بعد می بینی که عجب صفایی دارد صدای آب داخل دیوارهای بلند و سیم خاردار دار! و عجب تناقضی دارد این فضای خفقان آور اوین و دیوارها و آدم هایی که سخت تر از دیوارها هستند؛ با آن درخت های بلند سبز و صدای بلبلان بهار و رودخانه ی درکه که حالا در اوین جوبی خروشان است.
    این بهشت بی نظیر آن قدر بزرگ است که با ماشین می برند و تو خوشحالی که این جا اوین است!
    خوشحالی چون اوین سردر دارد، لباس فرم دارد، اصلا فرم های سربرگ دار دارد. امضا می کنی. مهر می زنند. پرونده درست می کنند، عکس می گیرند. لباس هایی با خط های آبی عمودی عمودی می دهند. مسواک و حوله و خمیر دندان می دهند. و آن قدر مقدمه دارد که فکر می کنی تا ابد این جایی.
    چشم بند می دهند و آدم هایی که همدیگر را با شماره خطاب می کنند، از تو می خواهند نگاهت را بپوشانی (قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ) و سر به زیر باشی. و صندلی تکی هایی که مثل ایام امتحانات رویش پر از یاد خداست. با این فرق که دیگر تقلبی درکار نیست... فقط یاد خدا.
    اوین آدم ها را قرآن خوان می کند حتی کسانی که عربی هم بلد نیستند قرآن می خوانند. قرآن تنها چیزی است که می توانند بخوانند و از دیوارهایی که راه دنیا را بسته اند، تنها قرآن می تواند عبور کند و سرگذشت آدم ها و پیامبران را برای تو بگوید.
    دیوارهای سیمانی که رویشان رنگ کرم زده اند تا شاید فضا تلطیف شود. پتوهای سوخته و سقف های شیروانی و درهای چوبی و چراغ های همیشه روشن سلول و قوانین زندان بر روی دیوار و آن جمله ای که با خط درشت نوشته اند:"زندان کارخانه ی انسان سازی است"
    دیوار سیمانی رنگ شده و تنهایی و پنجره هایی که هستند اما در دورترین نقطه ای که دستت نمی رسد، قرار است تو را انسان کنند.
    دیوار را می فهمی. با تمام وجود دیوار را می فهمی. آن قدر که تا روزها و شب ها و سال ها بعد، زیر سقف و دیوار نفست تنگ می شود و تا مدت ها دیوانه وار از خانه بیرون می زنی تا مطمئن شوی درختان و آسمان سرجایشان هستند و سرنوشتت آوار دیوار نبوده است.
    شب که می شود ناله ها هم بلند می شوند. نمی دانی دیوانگانند؟ افسردگانند؟ یا مجروحانند؟ خواب به سراغت نمی آید. سلول روز و شبش یکسان است. چراغ همیشه روشن است. از پنجره ی کوچک بالای سلول شاید به زحمت بفهمی شب شده یا روز است. البته اذان هم هست اذانی که سه بار در شبانه روز با صدای بلند از بلندگوها پخش می‌شود.
    متهم و مجرم و بازجویی و سلول و نگهبان به دایره‌ی واژگانت سرک می کشند. یعنی اول ها به جای سلول می گویی اتاق! و وقتی از تو می پرسد: "موقع دستگیری تعقیب و گریز داشتید؟" تو در واژه ی دستگیری غرق می شوی. این واژه ها برای تو غریبند و سنگین. بگذار از واژه های دایره ی لغات خودمان استفاده کنیم بگذار به رسم خانه‌ی سبزی ها به سلول بگوییم قفس تنهایی، به بازداشت بگوییم اسیری، به جرم بگوییم خوردن میوه ی ممنوعه.
    این متن را که می خوانی یا می نویسی یا به یاد می آوری نفست تنگ می شود. گاهی دور و برت را نگاه می کنی تا مطمئن شوی کجا هستی. مرد می خواهد که روزها و روزها در تنهایی و دیوار باشد و به هر گناه ناکرده ای با وعده ی رهایی اعتراف نکند. اصلا وعده ی رهایی نمی خواهد. آن قدر تنها بوده ای که با هر هم سخنی مثل بلبل حرف می زنی! حتی اگر هم سخنت بازجویت باشد.
    برای عبدالله یوسف زادگان که بیش از یک ماه در انفرادی است این ها را می نویسم. شاید همین روزها به گوشش برسد. شاید هم بعدها. روزهای تلخ اسیری تمام خواهند شد این سنت حکیم است که "سيجعل اللّه بعد عُسر يسرا". ما با تو و تمام اسیران درد کشیدیم و هر شب برای تمام اسیران و تو دعا کردیم و "اللهم فک کل اسیر" دعای ثابت قنوتمان شده است. این روزها که تنهایی امید را نشانه رفته، ما با تو هستیم. ای کاش دیوارها حضور ما را در کنارت مانع نشوند.
    آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست،
    هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

    سعید میرصادقی- 29/1/89

    پاسخحذف